|
زلزله
مرا به
انتهاي زمين ببر
آنجا که
گهوارة زمين
بدل به
گور مردمان شود ،
آنگه که
نو عروس عشق را
خاک
خانه مي شود ،
به تل
خاک خانه ها
به عشق
هاي رفته در مغاک
به
مهرهاي نا تمام
به هر
چه قطره هاي اشک را
به چشم
ما روانه مي کند ،
به
رودبار به بم
به
زلزله
به آن مکان که ساعت زمان
به صفر
مي رسد و
اسب مرگ
شيهه مي زند
مرا به
آن گهي ببر
که
گاهوارة زمين به لرزشش
دورباش
مي دهد ،
مرا به
انتهاي زمان ببرکه
جشن
عاشقان به خاک مي رسد
زدارويي
بگو ، زراه ها
که عشق
را به گور نسپريم و
مهر را
به تل خاک ،
مرا به
انتهاي چاره ها رسان
به دارويي براي درد .
صفحه اصلی
|