شب شهر بم

 

 

شهر بم بی غم بود

بی غم و ماتم بود

زندگی در دل بم جریان داشت

آرزو می زد موج

شور می رفت به اوج

عشق های سوزان

مهرهای تابان

دل مردم، پرامید

پر، زامید سپید

تلخ و شیرین هر چه بود

زندگی، جریان داشت

 

شهر بم، شهر کهنسالی بود

ارگ بم، از باستان ها یادگار

یادگار دور دور روزگار

خانه ها، بی پای بست

خشتی گلی، نااستوار

از بیخ و بن ناپایدار

ای دریغ

در مسیر زلزله خیزید ایران زمین

هیچ کس، در فکر این مشکل نبود

راز مرگ شهر بم

و مردمان بی گناهش، ای حکیم

در همین نابخششی غفلت بود

شرم مان باد از چنین بی خبری

شرم مان باد از چنین خیره سری

کس نبود آگه از آن

غیر از خدا

بامدادان

نزده سر خورشید

آخر آن شب فردای پلید

ناگهان

خشم طبیعت جنبید

بم خواب آلوده، به سختی لرزید

شهر بم، سخت بهم درپیچید

پیکر شهر بم، از هم پاشید

بام و دیوار، بهم درغلتید

شهر بم، شهر کهن، یکسره ویران گردید

وفرو ریخت هوار

بر سر مردم خواب و بیدار

مردم زنده بم، در یک آن

مرد و زن، پیر و جوان

کودک و نوزاد و نزار

شد مردار

شهر بم گورستان

شهر بم شد نابود

بود آیا؟ یا نبود

ای زمین لرزه شوم

آه! چه کردی با بم؟

همسفر کردی

بم را با غم

 

 

 

 

ارسالی به نشریه دیده بانان زمین- اردیبهشت 83

 

 

1

 

صفحه اصلی